کد مطلب:129639 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

شهادت حبیب بن مظاهر پیش از نماز
سماوی در ضبط نام پدر وی نوشته است: «مظهر به ضمّ میم و فتح ظاء بر وزن مـحـمـد بـنـا بـر اشـهـر. مـطـابق برخی قواعد با طاء نیز نوشته می شود؛ و بر سر زبـانـهـا و در كـتـابـهـا مظاهر است؛ و این به خلاف ضبط پیشینیان می باشد!» (ابصار العین، ص 106 ـ 107). این در حالی است كه طبری كه خود از پیشینیان است، نام پدر او را مظاهر نوشته است.

پیش از این گفتیم كه ابو ثمامه ی صائدی پس از مشاهده ی شمار اندك یاران حسین (ع) بعد از حمله ی نخست، خدمت آن حضرت آمد و از ایشان تقاضا كرد: «ای ابا عبداللّه! جانم به فدای شما باد! می بینم كه این مردم به شما نزدیك شده اند. به خدا سوگند اجازه نمی دهم كه شما پیش از من كشته شوید. من دوست دارم در حالی خداوند را دیدار كنم كه نمازی را كه هم اینك وقت آن فرا رسیده است خوانده باشم» [1] امام حسین (ع) سر را بلند كرد و فـرمود: «نماز را یادآور شدی! خداوند تو را از نمازگزاران ذكر گو قرار دهد. آری، هم اینك اول وقت نماز است». [2] سپس فرمود: «از اینان بخواهید تا به ما اجازه نماز خواندن بدهند» [3] ؛ و آنان چنین كردند. [4] .

حصین بن تمیم گفت: نمازتان پذیرفته نمی شود!


حبیب بن مظاهر در پاسخ گفت: «پذیرفته نمی شود؟! ای الاغ، تو می پنداری كه نماز خاندان پیامبر پذیرفته نمی شود، ولی از تو پذیرفته می شود؟!»

حصین به او حمله كرد. حبیب نیز به مبارزه او آمد و صورت اسبش را با شمشیر مجروح ساخت. اسـب جـفـتـك زد و حصین به زمین افتاد، اما یاران وی حمله كردند و او را نجات دادند. در آن حال حبیب می گفت:

ای بد اصل و نسب ترین مردمان!سوگند می خورم كه اگر شمار ما به اندازه ی شما یا نصف شما بود، از مقابله با ما فرار می كردید!

حبیب در آن روز این رجز را می خواند:

من حبیبم و پدرم مظاهر است، قهرمان میدان جنگهای شعله ور.

شمار و نیروی شما از ما بیشتر است، اما ما باوفاتر و شكیباتریم.

ما حجتی برتر و حقی روشن تر داریم و از شما پارساتریم و حجتی قوی تر داریم.

حـبـیب به سختی پیكار كرد، [5] تا آنكه مردی از بنی تمیم به او حمله كرد و حـبـیـب بـا شـمـشـیـر بـر سـرش زد و او را كـشـت. [6] نـام آن مـرد بدیل بن صُریم از بنی عقفان بود. مرد دیگری از بنی تمیم با نیزه به حبیب حمله كرد و او را انداخت. چون حبیب می خواست برخیزد، حصین بن تمیم با شمشیر بر سرش زد و او را بـر خـاك افـكـنـد؛ و آن تـمـیـمـی بـرخـاسـت و سـرش را برید. حصین گفت: من با تو در قـتـل حـبیب شریكم و او اظهار داشت: هیچ كس جز خودم او را نكشته است. حصین گفت: سر را بـده تـا بـه گـردن اسـبـم بـیـاویـزم و مـردم بـبـیـنـنـد و فـكـر كـنـنـد كـه مـن نـیـز در قـتـل او شـركـت داشته ام، بعد تو آن را بگیر و نزد عبیداللّه ببر و من از جایزه ای كه تو بـرای قـتلش دریافت می داری بی نیازم! او نپذیرفت. خویشاوندانش


در این باره پا در مـیـانـی كردند؛ و او سر حبیب را داد. حصین سر را آویزان كرد و در میان لشكر جولان داد؛ و سـپـس آن را باز گرداند. چون به كوفه بازگشتند، آن دیگری سر را گرفت و نزد ابن زیاد در قصر برد.» [7] .

ابـن شـهـر آشـوب نـقـل كـرده اسـت كـه حـبـیـب بـن مـظـاهـر 62 تـن را كـشـت؛ و قاتل وی كه سرش را به گردن اسب آویخت، حصین بن نمیر بود.

نـقـل شده است كه كشته شدن حبیب بر امام حسین (ع) گران آمد و در این هنگام فرمود: «من و یـاران بـا وفـایـم فـدای حـق مـی شـویـم و پـاداشـمـان را از خـداونـد مـی گـیـریـم». [8] .

در بـرخـی مـقـاتـل آمده است كه امام (ع) فرمود: خداوند تو را مبارك گرداند. ای حبیب! تو مردی با فضیلت بودی و قرآن را در یك شب ختم می كردی. [9] .


[1] تاريخ الطبري، ج 3، 326.

[2] همان.

[3] همان.

[4] الكامل في التاريخ، ج 3، ص 291. گويا دشمنان امام (ع) در اثناي نماز آن حـضـرت از جـنـگ دسـت نـكـشـيـدنـد. دليـلش هـم ايـنـكـه بـراي مـثـال سـعـيـد بـن عبداللّه حنفي در حين نماز كشته شد و به جز ضربه هاي نيزه و زخمهاي شمشير سيزده تير نيز بر بدن وي اصابت كرده بود!.

[5] نـقـل شـده اسـت كـه او 62نـفـر را به هلاكت رساند. (ر.ك: بحار، ج 45، ص 27).

[6] در الكـامـل (ج 3، ص 291) آمـده اسـت: «حـبيب سخت پيكار كرد تا آنكه مردي از بـنـي تـمـيـم بـه نـام بـديـل بـن صـريـم او را كـشـت.» امـا سـمـاوي مـي نـويـسد: «پس بديل بن صريم عقفاني حمله كرد و او با شمشيرش زد»؛ يعني كسي كه ضربت را خورد حـبـيـب بـود! شـايـد ايـن مـوضـوع از سـهـو قـلم شـريـف وي در بـرداشـت از نـقـل طـبـري بـاشـد و يـا آنـكـه در روايـت خـود بـه نـقـل خـوارزمـي (المـقـتل، ج 2، ص 22) تكيه كرده است آنجا كه مي نويسد: «و گفته اند: بلكه مردي به نام بديل بن صريم او را كشت».

[7] در مـورد مـاجـراي سـر حـبـيـب و قـصـاص قـاتـلش بـه دسـت فـرزنـد حـبـيـب، ذيل شرح حال حبيب بن مظاهر، مطالبي را بيان كرديم. به آنجا مراجعه كنيد.

[8] ر.ك: تـاريـخ الطـبـري، ج 3، ص 327 و الكامل في التاريخ، ج 3، ص 292.

[9] نفس المهموم، ص 272.